شماره ٤٧٤: بي تو دل خسته جان نمي خواهد

بي تو دل خسته جان نمي خواهد
جان بي رخ تو جهان نمي خواهد
جان ميدهد وجهان خود آن تست
دل وصل تو رايگان نمي خواهد
وزآنکه درين بهات سودي نيست
اين بنده ترا زيان نمي خواهد
من باتو نشستن آرزو دارم
وين مجلس ما مکان نمي خواهد
آنرا که حديث تو بدل پيوست
ديگر دهنش زبان نمي خواهد
زهر غم تو بجان خورم زيرا
کآن لقمه جز اين دهان نمي خواهد
مشتاق تو در جهان نمي گنجد
سيمرغ تو آشيان نمي خواهد
از دنيي وآخرت تبرا کرد
اين ترک بگفت وآن نمي خواهد
هرتير که عشق راست در جعبه
جز ابروي تو کمان نمي خواهد
برهر که نشانه گشت تيرت را
گر تيغ زني امان نمي خواهد
منويس ومگوي سيف فرغاني
کين قصه دگر بيان نمي خواهد